جدول جو
جدول جو

معنی بهم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بهم کردن(نَ)
پیوستن. جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن:
هر مال کز ولایت سلطان بهم کند
بر لشکر و خزینۀ سلطان برد بکار.
فرخی.
به صره زر بهم کردم و به بدره درم
همی روم که کنم خلق را از این آگاه.
فرخی.
چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری.
منوچهری.
نکرد از بزرگان عالم جز او
کسی علم و ملک سلیمان بهم.
ناصرخسرو.
بهم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کای خواجه خوش باش.
نظامی.
به گیتی هر کجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند.
عراقی همدانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ گَ دی دَ)
در زبان کودکان، خوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ کَ دَ)
تصور کردن. انگاشتن. (فرهنگ فارسی معین) : یعنی چونکه وهم کنی که او هست شد اندر عالم واجب آید... (دانشنامۀ علائی ص 54) ، تصور غلط کردن. پنداشتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
دریافتن. فهمیدن. درک کردن. (یادداشت مؤلف) :
سخن ها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست.
نظامی.
گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود اورا خیال.
مولوی.
تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز فاش را.
مولوی.
مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را به دشواری آمد به گوش ؟
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی.
تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام.
سعدی.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
حافظ.
رجوع به فهم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیم دادن. ترسانیدن. تهدید کردن. تخویف. اخافه. انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن. تحذیر. انذار کردن. هراسانیدن. هاسانیدن. (یادداشت مؤلف). وعید. نذیر. (منتهی الارب). ترس دادن. توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصادر) : التناذر، یکدیگر را بیم کردن. (المصادر زوزنی) : و کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من وبر خداوند من بیرون میائید. (ترجمه تفسیر طبری).
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه
از ایشان نداند کسی راه ما
مگر بیمشان کرد بدخواه ما.
فردوسی.
اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
مکن چندان بنومیدی مرا بیم
نه هر کو زر بیابد بفکند سیم.
اسدی.
شعیب ایشانرا بیم کرد و میگفت ایمان آورید. (قصص الانبیاء ص 94). ایشانرا بیم کرد از عذاب پیشین و گفت. (قصص الانبیاء ص 94).
هر که او را زمانه بیم کند
در پناه تو و امان تو باد.
مسعودسعد.
گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن.
نظامی.
به خردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن.
سعدی.
، ترسیدن. خوف. هراسیدن. هاسیدن. (یادداشت مؤلف).
- پراز بیم کردن، سخت ترساندن:
ز سر تا بپایش به دو نیم کرد
دل نره شیران پراز بیم کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
قیمت کردن. (فرهنگ فارسی معین). اثمان. استیام. تساوم. مساومه. (یادداشت بخط مؤلف) :
متاع نیکوی برکار میدید
بها میکرد چون بازار میدید.
نظامی.
برخیز تا طریق تکلف رها کنیم
دکان معرفت بدو جو پربها کنیم.
سعدی.
بوسه ای زآن دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
احتفال. مجلس عیش ساختن. رجوع به بزم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهم کردن
تصویر وهم کردن
پنداشتن سمرا دیدن تصورکردن انگاشتن: (یعنی چونکه وهم کنی که اوهست شد اندر عالم واجب آید)، تصور غلط کردن پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهم کردن
تصویر فهم کردن
دانستن گرفتن هوشیدن دریافت کردن مطلبی را فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهم کردن
تصویر ازهم کردن
تشخیص دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
تشويشٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
Obscure, Blur, Confuse, Puzzle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
flouter, confondre, obscurcir, déconcerter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
धुंधलाना , भ्रमित करना , अस्पष्ट करना , उलझाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
borrar, confundir, obscurecer, desconcertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
verschwimmen, verwirren, verdunkeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
rozmazywać, mylić, zaciemniać, wprawiać w zakłopotanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
размазывать , путать , затемнять , озадачить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
розмивати , плутати , затемнювати , заплутати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
vervagen, verwarren, verduisteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
difuminar, confundir, oscurecer, desconcertar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
sfocare, confondere, oscurare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
kabur, membingungkan, mengaburkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
অস্পষ্ট করা , বিভ্রান্ত করা , অস্পষ্ট করা , বিভ্রান্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
دھندلا کرنا , الجھانا , مبہم کرنا , الجھن پیدا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
ทำให้เบลอ , ทำให้สับสน , ทำให้มืด , ทำให้สับสน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
kubabaisha, kuchanganya, kufifisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
模糊 , 混淆 , 使模糊 , 使困惑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
לטשטש , לבלבל , להסתיר , לבלבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
흐릿하다 , 혼란스럽게 하다 , 어두워지다 , 혼란스럽게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
bulanıklaştırmak, karıştırmak, şaşırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مبهم کردن
تصویر مبهم کردن
ぼやける , 混乱させる , 暗くする , 困惑させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی